تمام شعرها متعلق به من : ماندانا طورانی است لطفا از سر بی مهری دلنوشته هایم را به حــراج نــــگذارید
Wednesday, December 26, 2012
و اما عشق
تو
و دق مرگیِ روزهای رفته ات ...
من
و دلمردگی روزهای نیامده ام ...
و امـــــــــا او ...
که هر روز
درگیرِ دلخوشی های نداشته اش
به یک بهانه می خواهد مـــــــن را خط بزند
تا تـــــــــــو را
از سر بنویسد
باور کن
یک جای کار می لنگد
که همـــــــه
دیـــــــر به هم می رسند
وگرنه
اینهمه آدم
" دست به عصا "
دنبال عشقی نبودند
که شایــــد
روزی
به یک جایی برسد
و دق مرگیِ روزهای رفته ات ...
من
و دلمردگی روزهای نیامده ام ...
و امـــــــــا او ...
که هر روز
درگیرِ دلخوشی های نداشته اش
به یک بهانه می خواهد مـــــــن را خط بزند
تا تـــــــــــو را
از سر بنویسد
باور کن
یک جای کار می لنگد
که همـــــــه
دیـــــــر به هم می رسند
وگرنه
اینهمه آدم
" دست به عصا "
دنبال عشقی نبودند
که شایــــد
روزی
به یک جایی برسد
Friday, December 7, 2012
زندگی
بوی خاک می آید
خاک خیس
مثل صورت همیشه نمدار من
سنگ سرد است
مثل قلب آن مرد که رفت
مثل آن زن که می رود ...
صدای گریه را می شنوم
و نمی فهمم چرا
می نشینم
دهانی شیرین می کنم
خیلی وقت است
دهانم
به این خوش طعمی نبوده است
دست می کشم
روی سنگ
و شک می کنم
به مردمانی که اینجا نشسته اند
انگشتم روی خطوط فرو می رود
با خودم می گویم
شاید کور باشند آدمهای اینجا ...
یا مرده اند
که طعم گس لحظه هاشان را
هیچ چیز عوض نمی کند
بوی خاک خوب است
و هوای اینجا سرم را ...
تمام بدنم را سبک می کند
من دچار بی وزنی ام
و غروب ... ته دلم را ... نه !
دور و برم را فقط
خالی کرده است
.....................
دخترم نمی روی ؟
شب های اینجا سنگین است و سرد
.....................
نه آقا !
من اینجا زندگی می کنم
و شب های سنگین و سرد را
گذاشته ام
برای آنها که رفته اند تا مردگی کنند
و کورند
و بوی خاک را دوست ندارند
و طعم دهانشان را
هیچ چیز عوض نمی کند
...............................
من اینجا ماند ام
تا زندگی کنم
Subscribe to:
Posts (Atom)