تمام شعرها متعلق به من : ماندانا طورانی است لطفا از سر بی مهری دلنوشته هایم را به حــراج نــــگذارید
Monday, January 12, 2015
خلق
خلق تو را تنگ كرده ام
اگر
و خلقم كه باز نمي شود
تقصير تو نيست
دستم كوتاه است
و باز درازتر از پاهايم
بر مي گردم
بر مي گردم
هر بار
تو را مي بينم
كوتاه ...
و دنيايي در من بنا مي شود
دنيايي در من ويران
و اين چند روزها
مرا ياد خدا مي اندازد
كه عاشق شد و ساخت
و او
خدا بود لابد
و دستش مي رسيد به عشق
من اما خدا نيستم
و دستم به تو نمي رسد
زورم اما
عجيب به خودم مي رسد
خدا نيستم
فهميده ام
بندهء تو ام
آن وقت هر بار كه مي بينمت
فقط در چند روز
مرا خلق مي كني
و من
مثل بنده اي نا شكر
در چند لحظهء دلتنگ
ويران مي شوم
روزنامه
روزنامه ها
از كدام روز مي نويسند
من
بي صدا ترين حادثه ها را
هر شب ثبت مي كنم
با خاك يكسان مي شوم
موج اندوه مرا مي گيرد
و آنقدر ماتم بر سرم باريده ست
كه دنيا بايد
عزاي عمومي اعلام كند
شما روزنامه ها
اگر راست مي گوييد
يكي را پيدا كنيد
حادثه را از چشم هاي من ببيند
و دنبال خبر كه مي رود
به اين خطر
دل بدهد
از كدام روز مي نويسند
من
بي صدا ترين حادثه ها را
هر شب ثبت مي كنم
با خاك يكسان مي شوم
موج اندوه مرا مي گيرد
و آنقدر ماتم بر سرم باريده ست
كه دنيا بايد
عزاي عمومي اعلام كند
شما روزنامه ها
اگر راست مي گوييد
يكي را پيدا كنيد
حادثه را از چشم هاي من ببيند
و دنبال خبر كه مي رود
به اين خطر
دل بدهد
Subscribe to:
Posts (Atom)